استیو با بازی در فیلم حباب در سال 1957 وارد عرصه ی سینما شد.و در سال 1958 با بازی در سریال تلویزیونی جایزه بگیر که در کشور ما با نام پیگرد به نمایش در آمد نامی برای خود دست و پا کرد و به محبوبترین چهره ی آن زمان تلویزیون تبدیل شد. او پس از این شروع به گشتن به دنبال پدرش کرد تا او را برای اولین بار ببیند؛ پس از جستجوی فراوان عاقبت مکان زندگی وی را یافت و برای دیدار پدر راهی آنجا شد. اما زمانی که وارد خانه ی پدر شد او یک روز بود که از دنیا رفته بود و حسرت دیدارش را برای تمامی عمر به دل استیو گذاشت. همسر دوم پدر استیو به او گفت: زمانی که سریال تو شبها از تلویزیون پخش می شد پدرت با علاقه به آن نگاه می کرد و می گفت: قهرمان این فیلم احتمالاً پسر من است ؛ اما هیچوقت پدر استیو موفق نشد پاسخی مثبت برای این گمان خود بشنود.
استیو پس از این ماجرا بیش از پیش به سینما پرداخت و با بازی در فیلمهای معروفی چون نوادا اسمیت ؛ دانه های شن؛ فرار بزرگ؛ بچه سینسیناتی؛ هفت دلاور؛ بولیت؛ حادثه توماس کراون؛ آسمانخراش جهنمی و چند فیلم دیگرشهرتی جهانی برای خود دست و پا کرد.او همیشه هامفری بوگارت؛ جیمز کاگنی و جان وین را مورد ستایش خود قرار می داد. در همین سالها بود که استیو با نیل آدامز ، بازیگر آن زمان هالیوود آشنا شد و ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای تری لزلی و چدویک استیون بود . استیو در فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید قرار بود با پل نیومن همبازی شود ولی بخاطر درخواست دستمزد زیاد که از عادتهای او بعد از شهرتش بود از کار کنار رفت و جای خود را به رابرت رد فورد داد.
در ۹ آگوست سال ۱۹۶۹استیو به یک مهمانی شبانه در خانه کارگردان بزرگ سینما رومن پولانسکی دعوت شد . اما بخت بالای خود او آنشب به آن مهمانی نرفت. آن شب آن مجلس مورد هجوم وحشیانه ی تبهکاری به نام چارلز منسون و گروهش ، موسوم به گروه HELTER SKELTER قرار گرفت . چارلز منسون در آن حادثه شارون تیت همسر رومن پولانسکی را ؛ که خود هنر پیشه بود و در آن دوران لقب زیباترین هنرمند هالیوود را یدک می کشید ،که اتفاقاً هشت ماه و نیمه هم باردار بود را با ۱۵ ضربه چاقو از پا در می آورد .پس از این حادثه استیو تصمیم گرفت بطور مخفیانه باخود اسلحه حمل کند، و نیز مشغول یادگیری کاراته شد و موفق به اخذ کمربند مشکی و دان ۹ در این رشته رزمی گردید؛ سپس به فراگیری جیت کاندو نزد بروس لی پرداخت و به یکی از بزرگترین شاگردان بروس لی تبدیل شد.او همچنین موتور سواری بسیار قابل و ماهر بود و موتور سواری او در صحنه هایی از فیلم فرار بزرگ خود گواه این واقعیت است. در سال ۱۹۷۲ استیو برای بازی در فیلم فرار مرگبار همبازی الی مک گرا ، هنرپیشه دختر فیلم LOVE STORY شد. در جریان فیلمبرداری این فیلم بود که استیو و الی دلباخته ی یکدیگر شدند بطوری که از ابراز عشق و علاقه به یکدیگر ،حتی پیش چشم عکاسان و شاهدان عینی نیز لحظه ای به خود تردید راه نمی دادند . و پس از اتمام کار ساخت این فیلم ،آن دو با یکدیگر ازدواج کردند. سال بعد ، یعنی در سال ۱۹۷۳ زمانی که استیو مک کوئین برای بازی در شاهکار پاپیون در کنار داستین هافمن ، به همراه گروه ساخت فیلم راهی آمریکای لاتین شد ، الی او را در این سفر همراهی کرد. اما ازدواج آنها چهار سال بیشتر دوام نداشت و در سال ۱۹۷۶از یکدیگر جداشدند. استیو سپس در یک فیلم وسترن غیر معمول ، با نام تام هورن ایفای نقش کرد.
درسال ۱۹۷۸ استیو با یک مدل و مانکن به نام باربارا مینتی آشنا می شود و پس از مدتی بایکدیگر ازدواج می کنند. در سال۱۹۷۹ استیو مشغول ایفای نقش در فیلم شکارچی تبهکاران گردید. در جریان فیلمبرداری صحنه های تعقیب و گریز این فیلم استیو دچار سرفه های طولانی و ضعف شدید می گردید. در ۲۲نوامبر سال ۱۹۷۹ به دکتر مراجعه نموده و دکترها سرطان ریه را تشخیص دادند؛ و به او مهلتی شش ماهه دادند؛ اما وی بخاطر فیلمبرداری سکانسهای باقیمانده فیلم تا یک ماه با هیچکس درباره ی بیماریش سخن نگفت.
سرانجام استیو مک کوئین با آخرین جمله اش در سکانس پایانی فیلم شکارچی تبهکاران که گفت: «خدا برکتت دهد» با دنیای سینما خداحافظی کرد. درماههای آخر ،سرطان او را آنچنان رنجور ساخته بود که در بستر بیماری افتاد.
وعاقبت درروز ۷ نوامبرسال ۱۹۸۰در حالی که همسرش باربارا در کنار بستر او بود و دستانش را در دستش گرفته بود با جمله ی دوستت دارم از دنیا رفت.جسد استیو را همانطور که خواسته بود سوزاندند و خاکسترش را به اقیانوس آرام ریختند.
بی شک تاریخ سینما نام مرد چشم آبی و دوست داشتی خود ، استیو مک کوئین را که با عنوان سلطان خونسردی معروف بود ، هرگز از یاد نخواهد برد.